جدول جو
جدول جو

معنی لق و پق - جستجوی لغت در جدول جو

لق و پق
نادرست نویسی لغو پغ پارسی است چیزی که در جای خود جنبان باشد نا استوار که در جای خود بجنبد: پیچ و مهره لق. یا تخم مرغ لق. تخم مرغ فاسد شده وگندیده. یا لق و لق. نااستوار و سست
فرهنگ لغت هوشیار
لق و پق
وسیله ی مستعمل، بیخود و بدرد نخور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لک و پک
تصویر لک و پک
گنده، ستبر، ناتراشیده، ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لک و پک
تصویر لک و پک
اسباب و ادوات خانه از کاسه، کوزه و فرش، لک و پک کردن مثلاً آمد و شد، تکاپو، برای مثال ای لک ار ناز خواهی و نعمت / گرد درگاه او کنی لک و پک (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تق و لق
تصویر تق و لق
هر چیزی که از کار افتاده و نظم و ترتیب آن به هم خورده باشد، ویژگی ماشینی که پیچ ومهره اش از هم دررفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَقْ قُ لَ)
در تداول عامه، کاسد. بی مشتری. بی رونق: بازاری تق و لق، بازاری کاسد. دکانی تق و لق، دکانی بی کالا و مشتری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ کُ پَ)
از اتباع است و با فعل کردن و شدن صرف شود. تفسیر عبارتی که در عربی بضاعت مزجات گویند. (برهان). دار و ندار، اسباب و ضروریات خانه از فرش و گستردنی و پوشیدنی و غیره که فی الجمله کهنه و مندرس شده باشد. (برهان) :
آورد لک وپک ز برای من مسکین
با آنکه لکش داده ام از بهر بضاعت.
امیرخسرو (از جهانگیری).
که من مداحی و تمشیت لک و پک چند میکنم و صاحب لکی نشدم. (نظام قاری ص 144). لک و پک بر هم زده، یعنی اثاث البیت را فروخته و نقد کرده. (آنندراج) ، تکاپوی. آمد و شد باتعجیل. (برهان). تک و پوی بود و فریفتن مردم و آرایش خود از هر نوع به رعنائی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک وپک.
رودکی.
عسجدی نام او تو نیز مبر
چه کنی خیره گرد او لک و پک.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قُ دَق ق / دَ)
زمین هموار و سخت که گیاه و درخت نداشته باشدو این در اصل لغ و دغ به غین معجمه بوده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ پُ)
هر چیز گنده و ناتراشیده. (برهان) :
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
پوربهای جامی.
، بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قُ)
لغ و لوغ. لغ و پغ: فقط چند تا دندان لق و لوق برای من مانده است. و رجوع به لق شود
لغت نامه دهخدا
(لَغْ غُ پَ)
از اتباع است. رجوع به لغ شود
لغت نامه دهخدا
(لِ هَُ پِهْ)
له و لورده. خرد و خاکشی. سخت له. سخت کوفته و سوده
لغت نامه دهخدا
(شَ قُ رَ / شَقْ قُ رَق ق)
کسی که راست و مستقیم راه رود. (فرهنگ فارسی معین). که با قامت کشیده به راه رود. در اصطلاح عامیانه، راست راست: دویست هزار تومان مال مردم را خورده و شق و رق در خیابانها میگردد. آفتابه دزدها در محبسند لکن دزدهای چندمیلیونی شق و رق گردش میکنند. (یادداشت مؤلف).
- شق و رق راه رفتن، راست و مستقیم راه رفتن. (فرهنگ فارسی معین).
، صاف و هموار و سخت، مانند کاغذ آهاردار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هق و هق
تصویر هق و هق
نادرست نویسی هغ و هغ هک و هک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لق و لوق
تصویر لق و لوق
نادرست نویسی لغ و لوغ است پارسی است لق (دندان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له و په
تصویر له و په
خرد و خاکشی، سخت کوفته و سوده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که در جای خود جنبان باشد نا استوار که در جای خود بجنبد: پیچ و مهره لق. یا تخم مرغ لق. تخم مرغ فاسد شده وگندیده. یا لق و لق. نااستوار و سست
فرهنگ لغت هوشیار
اسباب خانه از فرش و اثاثه و غیره: آورد لک و پک زبرای من مسکین با آنکه لکش داده ام از بهر بضاعت. (امیرخسرو جها. لغ)، بضاعت مزحات سرمایه قلیل، تکاپوی آمدو شد با تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
چوبسان راست و خشک صاف و هموار و سخت مانند کاغذ آهار دار، کسی که راست و مستقیم راه رود. یا شق و رق راه رفتن، راست و مستقیم راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق و لق
تصویر دق و لق
پارسی تازی گشته: دک و لک خشک و تهی
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لغ و دغ پارسی است زمین سخت و بی گیاه زمین هموار و سخت که فاقد درخت و گیاه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تق و لق
تصویر تق و لق
نیمه تعطیل، زهوار دررفته، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دق و لق
تصویر دق و لق
((دَ قُّ لَ قُ))
خشک و خالی، بی آب و علف، بی موی، دغ، لغ، دک، لک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شق و رق
تصویر شق و رق
((شَ قُّ رَ قُ))
راست و مستقیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هق و هق
تصویر هق و هق
((هِ قُ هِ))
آوای گریه شدید، صدای گریستن سخت
فرهنگ فارسی معین
خشک و سفت انعطاف ناپذیر
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته کار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی